کد مطلب:301487 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:155

استدلال بر خالصه بودن ملک فدک


1- آیه الله، سید شرف الدین گوید: هنگامی كه خداوند متعال دژهای قلعه خیبر را بر روی بنده خالص خود و خاتم پیامبرانش گشود در دل اهالی فدك رعب و ترس افكند تا خود با كمال فروتنی نزد آن حضرت آمده و سرزمین خود را بر مبنای نصف با ایشان مصالحه كردند، بر طبق آن تصالح نیمی از سرزمین فدك ملك خالص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد زیرا دیگر مسلمین در فتح آن جا هیچ زحمتی نكشیده و هجوم و حمله ای نسبت به آن سرزمین نداشتند و این از جمله مسائلی است كه تمام امت اسلامی نسبت


به آن اتفاق نظر دارند و هیچ كس را در این مساله اختلافی نیست، بعد از آنكه آیه شریفه «و ات ذالقربی حقه» نازل شد رسول خدا آن را به فاطمه علیهاالسلام بخشید و از آن زمان در تصرف آن حضرت قرار گرفت تا اینكه از دست ایشان گرفته شد و به بیت المال واگذار گردید.

این مطلبی است كه فاطمه الزهراء علیهاالسلام بعد از رحلت حضرت رسول مدعی آن شد و به اجماع امت در موضع محاكمه و تحاكم قرار گرفت... مسلمانها همگی به خوبی می دانستند كه خداوند او را از بین تمام زنان امت برگزیده همانگونه كه فرزندانش را از بین دیگر فرزندان و شوهرش را از بین دیگر مردم برگزیده است، آنان كسانی بودند كه به همراه رسول خدا برای مباهله برگزیده شده بودند در آن روز كه خداوند به رسولش وحی كرد كه:

«فم حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و نفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الكاذبین» [1] .

در آن روز- به طوری كه فخر رازی در ذیل آیه شریفه در تفسیر كبیرش تصریح می كند- رسول خدا در حالیكه روپوشی كه از موی سیاه بافته شده بود بر دوش افكنده، حسین را در آغوش گرفته و دست حسن را گرفته، فاطمه علیهاالسلام پشت سرش علی پشت سر فاطمه راه می رفت از خانه بیرون آمده و به آنان می گفت هر گاه كه من دعا كردم شما آمین بگوئید.

اسقف نجران گفت: ای مسیحیان، من چهره هائی را می بینم كه اگر از خداوند درخواست كنند كوهی را از جای بلند نماید خداوند بخاطر آنان


كوه را از جای خود بر می كند، با اینان مباهله نكنید كه نابود خواهید شد و تا روز قیامت بر روی زمین حتی یك نفر مسیحی زنده نخواهد ماند.

و نیز تمامی مسلمانها بر این مطلب اتفاق نظر و اجماع دارند كه حضرت زهراء از كسانی است كه خداوند در شان آنان آیه تطهیر را نازل كرده و فرموده است:

«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا» [2] .

و او از جمله كسانی است كه خداوند دوستی آنان را بر عموم افراد امت فرض و واجب كرده و آن را پاداش رسالت و پیامبری قرار داده است، و نیز از كسانی است كه خداوند متعال بر مردم لازم دانسته كه بر آنان درود و صلوات بفرستند، همانگونه كه گفتن شهادتین در هر نمازی واجب است.

خلاصه آنكه حضرت زهراء علیهاالسلام در پیشگاه خداوند و پیامبرش و مومنین دارای جایگاه و منزلتی مقدس و والا است كه ثقه و اطمینان كامل نسبت به صحت و درستی هر آن چه را كه بگوید و مدعی شود برایمان حاصل می شود و برای اثبات ادعایش نیازی به شاهد و دلیل نمی بینیم، زبان او گرد باطل نمی گردد و هرگز جز حق و راستی چیزی نمی گوید، صرف ادعایش گویای صحت مدعایش بوده، چنان از درستی مدعای او پرده برمی دارد كه برتر از آن كشف و پرده برداری وجود ندارد، و هر كس كه نسبت به آن حضرت شناختی داشته باشد شك و تردیدی به خود راه نمی دهد و ابوبكر بیش از همه مردم آن حضرت را می شناخت و از صداقت ادعایش آگاهی داشت، لكن كار بگونه ای دیگر انجام گرفت و بطوری شد كه علی بن فارقی نقل كرده است، وی از مشاهیر اساتید و دانشمندان حوزه علمی غرب بغداد است و یكی از اساتید ابن ابی الحدید معتزلی به شمار می آید هنگامی كه ابی الحدید از او پرسید: آیا فاطمه


در ادعایش كه فدك را نحله خود می دانست صادق و راستگو بود؟ تبسمی كرده و سخنی زیبا و با لطافت با همان ادب و وقاری كه ویژه او بود بر زبان جاری كرده و گفت: اگر با همان ادب و وقاری كه ویژه او بود بر زبان جاری كرده و گفت: اگر آن روز به صرف ادعایش فدك را به او می دادند فردا می آمد و برای شوهرش خلافت را درخواست می كرد و خواهان بر كناری ابوبكر از مقامش می شد و دیگر ابوبكر به هیچ وجه نمی توانست سخن او را رد كند زیرا وی صداقت خود را اثبات كرده و درستی ادعاهایش را به اثبات رسانیده و عدم نیاز به بینه و شاهد را در مدعای خود تثبیت كرده بود.

ظاهرا ابوبكر نیز به همین جهت شهادت حضرت علی علیه السلام را نسبت به اینكه رسول خدا فدك را به حضرت فاطمه بخشید نپذیرفت و الا یهودیان خیبر با تمام بدی و زشتی كه داشتند و با اینكه حضرت آنان را نابود و هلاك كرده بود در عین حال او را از اینكه گواهی به دروغ داده باشد پاك و منزه می دانستند، و فقط به خاطر همین انگیزه بود كه شتر نر را ماده پنداشته و آن كس را كه ملك در تصرف او بود و تصرفی مشروع داشت به جای مدعی نشانیده و از او دلیل و بینه طلبیده و اقامه بینه را لازم دانست، همان كاری كه از شب قبل نقشه ای را كشیده و برنامه اش تنظیم شده بود، و این گفتارش را فراموش نكرده بود كه در پاسخ حضرت فاطمه گفته بود: «من به صحت گفتار تو علم ندارم» با اینكه گفتار آن حضرت به خودی خود بهترین و روشنترین دلیل بر صحت ادعای او بود فرض از این مرحله پائین آئیم و آن حضرت را هم چون دیگر زنان مومنه بدانیم كه می بایست در اثبات مدعایش دلیل بیاورد، در آن صورت نیز دلیل و بینه داشت، چه دلیل و بینه ای قوی تر از علی بن ابیطالب كه همان یكی او را كفایت می كرد زیرا وی برادر پیامبر و كسی بود كه نسبتش به آن حضرت به منزله نسبت هارون به موسی بود، او گواهی راستین بود كه با شهادتش انوار یقین می درخشید- یقین كه برتر از آن درجه و مرتبه ای


نیست كه حاكم بخواهد به مرتبه و مرحله ای بعد از آن برسد- و لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گواهی خزیمه بن ثابت را به منزله دو شهادت قرار داد، و به خدا سوگند كه علی بن ابیطالب از خزیمه بن ثابت و غیر او در این مقام و در هر فضیلتی اولی و برتر از هر مسلمان برجسته و ممتازی بود.

بر فرض از این مرحله پائین تر آمده و شهادت علی علیه السلام را همچون شهادت یكی از عدول مومنین بدانیم، چرا ابوبكر به جای شاهد دوم از فاطمه نخواست كه سوگند یاد كند كه اگر قسم خورد ادعایش را بپذیرد و اگر از اداء سوگند خودداری كرد دعوایش را نپذیرد؟ ولی می بینیم چنین كاری را هم نكرد بلكه ادعا را به صرف اینكه شهادت علی و ام ایمن فایده ای ندارد رد كرد، و این گونه رفتار بهمانگونه كه می بینید عادلانه و منصفانه نیست در حالی كه علی عدل و همتای قرآن، قرآن با او و او با قرآن است و از یكدیگر جدا شدنی نیستند او فقط در آیه مباهله، جان و نفس پیامبر به حساب آمده ولی در این دادگاه شهادتش اثری نداشت، ای وای این چه حساب آمده ولی در این دادگاه شهادتش اثری نداشت، ای وای این چه مصیبت دردناكی است كه بر اسلام وارد شده و ما با خواندن این آیه شریفه با آن برخورد می كنیم كه: «انا لله و انا الیه راجعون». [3] .

2- علامه ابوالفتح محمد بن علی كراجكی متوفای سال 449 گوید: از رویدادهای شگفت آور آن كه فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد ابوبكر رفته و فدك را از او می طلبد و چنین اظهار می دارد كه فدك حق او است، او در گفتارش تكذیب و ادعایش را قبول نمی كنند و شكست خورده و ناراحت به منزلش برمی گردد بعد عایشه دختر ابوبكر می آید و خانه ای را كه در آن جا می نشسته ادعا می كند و می خواهد و آن را حق خود می داند، ادعایش پذیرفته و گفتارش تصدیق می شود و بینه و شاهدی از او نمی خواهند و آن حجره را به او می دهند و در آن تصرف می كنند و بر بالای


سر حضرت رسول كلنگ می زند تا افراد قبیله تیم و عدی را در آن جا دفن كند ولی بعد از وفات حسن بن علی از اینكه تابوتش را كنار قبر پیامبر بگذارند جلوگیری كرده و می گوید كسی را كه دوستش ندارم به خانه ام نیاورید، با اینكه آنان جنازه آن حضرت را برای آن آورده بودند كه با جدش وداع كرده و متبرك شود در عین حال وی از دخول به خانه جلوگیری كرد.

به چه دلیل این حجره را به عایشه واگذار كرده و ادعای عایشه را در این مورد پذیرفتند؟ جز این نبود كه عایشه مدعی شد رسول خدا آن جا را به او بخشیده، این ادعاء را از او پذیرفته و بینه و شاهدی از او مطالبه نكردند ولی ادعای فاطمه را نپذیرفته و از او شاهد و بینه خواستند، چه شد كه گفتار و ادعای عایشه دختر ابوبكر مورد قبول واقع شد ولی سخن دختر پیامبر تكذیب و ادعایش مردود شد چه عذری دارد كسی كه عایشه را از فاطمه پاك تر و پرهیزكارتر می داند با اینكه قرآن مجید در آیه تطهیر بر طهارت و پاكی فاطمه گواه داده ولی در مورد عایشه و همدم و همراهش (حفصه) آیاتی در مذمت و آنان نازل شده و همكاری و تظاهرشان را در مخالفت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نكوهش كرده است؟

اگر حجره را از باب ارث به عایشه واگذار كردند، چه شد كه این زن از میراث آن حضرت بهره مند شد ولی دختر را بهره ای از ارث نبود؟ و چه شد كه این حاكم و فرمانروا همان سخنی را كه به فاطمه گفت به دختر خودش نگفت كه رسول خدا فرمود: ما گروه پیامبران چیزی به ارث نمی گذاریم، آن چه از ما بماند صدقه است و تعلق به بیت المال دارد؟.

به علاوه در این واگذاری حجره به عایشه نكته شگفت آور دیگری نیز وجود دارد و آن اینكه عایشه یكی از نه نفر همسران رسول خدا است از یك نهم از یك هشتم را می برد و اگر این مقدار را می خواستند از آن حجره كوچك به او بدهند به همان اندازه دفن پدرش نمی شد و به حكم ارث به


حضرت امام حسن علیه السلام بیش از آن چه كه از مادرش فاطمه و از پدرش امیرالمومنین كه به حكم زوجیت به آن حضرت می رسید ارث می برد... [4] .

3- علامه مظفری گوید: در نظر ما شك و تردید وجود ندارد كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فدك را به حضرت فاطمه علیهاالسلام بخشیده است و از آن فرمود: «و ات ذاالقربی حقه» در اختیار و تصرف آن حضرت قرار گرفت و ابوبكر آن را به زور گرفته و برخلاف حكم الهی از او بینه و شاهد طلبید، زیرا او مدعی بود و قاعدتا این بر عهده مدعی است كه باید اقامه بینه كند و امیرالمومنین علی علیه السلام در این مورد با او محاجه كرده و آنان پاسخی نداشتند جز اینكه عمر گفت: ما در مقابل حجت و دلیل تو توانی نداریم و در عین حال تا فاطمه بینه و شاهد نیاورد نخواهیم پذیرفت، بطوری كه اخبار و روایات ما بر این مطلب تصریح دارد و روایات و اخبار آنان گواه این مطلب است.

(بعد از آنكه روایات این فصل را می آورد) چنین گوید: و بنابراین مطالبه ی بینه بوسیله ابوبكر از حضرت زهراء برخلاف حق و محض ستم است، زیرا ملك در دست آن حضرت بود و ابوبكر مدعی شده بود و آوردن بینه بر مدعی لازم است دلیل بر اینكه ملك در تصرف و در دست آن حضرت بود لفظ ایتاء در آیه شریفه و لفظ اقطاع و اعطاء در روایات مربوطه است كه ظهور در تسلیم و دست به دست شدن دارد چنانكه ادعای نحله و بخشش بودن از سوی آن حضرت نیز دلیل بر «ذوالید» بودن ایشان می باشد، با توجه به اینكه آنحضرت بانوی زنان و كامل ترین آنان بود بهترین قاضی امت نیز بر نحله بودن آن شهادت داد زیرا هبه بدون قبض و اقباض تمام و لازم نمی شود اگر آن حضرت


«ذوالید» نبوده و ملك در تصرفش قرار نداشت، ادعای نحله بودن را نمی كرد و دیگران می توانستند به راحتی ادعای او را رد كنند و نیازی به درخواست بینه نبود.

و بر فرض كه ذوالید بودن آن حضرت معلوم و مسلم نباشد بازدرخواست بینه جور و ستم است زیرا ادله ارث مقتضی مالكیت آن حضرت نسبت به فدك بود و اینكه مدعی نحله بودن شده بود آن حضرت را در جایگاه مدعی اصل ملكیت نمی نشاند تا از او بینه درخواست شود بلكه آن كس كه مدعی صدقه بودن آن است باید دلیل و بینه بیاورد.

به علاوه كه بینه طریقی ظنی و مجهول است كه برای اثبات چیزی كه ثبوت و عدم ثبوتش محتمل است آورده می شود، در جائی كه قطع و یقین بر صحت مطلبی وجود دارد نوبت به آوردن بینه نمی رسد و در اینجا ما می توانیم از فرمایش بانوی زنان كه خداوند او را از هر پلیدی پاك كرده و او را پاره تن سرور پیامبرانش قرار داده است یقین و قطع حاصل كنیم زیرا قطع طریقی ذاتی به سوی واقع است و امری قرار دادی نیست و نمی توان طریقیت آن را از بین برد و طریقی ظاهری بر خلاف آن جعل كرد و لذا در داستان شهادت خزیمه بن ثابت برای رسول خدا كه موجب ثبوت ادعای حضرت رسول بود نیازی به بینه نداشت زیرا شهادت خزیمه شاخه ای و فرعی از فرمایش رسول خدا و تصدیق گفتار آن حضرت بود و چیزی بیشتر از همان ادعای حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را اثبات نمی كرد، بلكه بر ابوبكر و دیگر مسلمانها لازم بود كه به نفع حضرت زهراء شهادت داده و گفتار او را تصدیق نمایند. همانطوری كه خزیمه به نفع حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انجام داد و رسول خدا هم كار او را امضاء كرده و پذیرفت، ولكن چه قدر جای تاسف است كه عده ای می دانستند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدك را به فاطمه بخشیده و به خاطر رعایت جانب ابوبكر از اداء شهادت خودداری كرده و گواهی خود را كتمان كردند چنانكه اكثریت افراد از این


قبیل بودند و یا از ترس او و اطرافیانش چیزی نگفتند چون سخت گیری و شدت عمل آنان را نسبت به اهل البیت دیده بودند و یا اینكه می دانستند شهادتشان پذیرفته نخواهد شد چون می دیدند كه شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام مورد قبول واقع نشد و شیخین در غصب فدك از حضرت زهرا به اجتهاد خود عمل كردند و لذا ابوسعید و ابن عباس با اینكه می دانستند و دیده بودند كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فدك را به حضرت زهرا بخشید در عین حال از اداء شهادت خودداری كردند.

بعید نیست كه علت عدم درخواست حضرت زهراء از ابن عباس و ابوسعید در مورد شهادت آن بوده كه واقعا نمی خواست با ابوبكر درگیر شود و نظرش از این منازعه فقط معرفی چهره ابوبكر و اطرافیانش بود تا در روز قیامت آن كس كه نابود می شود از روی بینه و دلیل بوده و آن كس كه زنده می شود و راه حق را می پوید نیز با دلیل و برهان باشد و الا پاره تن پیامبر برتر از آن بود كه حریص بر دنیا باشد به ویژه كه رسول خدا این بشارت را به او داده بود كه بزودی به او ملحق خواهد شد و زودتر از دیگران به آن حضرت خواهد پیوست.

بر فرض بپذیریم كه فرمایش حضرت زهرا به خودی خود مفید قطع و یقین نیست آیا بعد از گواهی حضرت امیرالمومنین باز جای شك و تردید وجود دارد؟

و بر فرض كه شك و تردید هنوز وجود داشت، ابوبكر لازم بود كه آن حضرت را قسم دهد و پیش از قسم خوردن دست روی فدك نگذارد و اقدام به غصب فدك نكند زیرا واجب است كه بر طبق گواهی شاهد و قسم خوردن مدعی حكم بدهد، چنانكه مسلم در آغاز كتاب قضاء از ابن عباس روایت كرده است كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قسم خوردن یك شاهد حكم داد و در كتاب «الكنز» از ابن راهویه از علی علیه السلام روایت شده كه فرمود: جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و حكم یقین به همراه شاهد را بر آن


حضرت نازل فرمود، در كتاب «الكنز» نیز از دار قطنی از پسر عمر روایت شده كه گفت: خدا درباره حق با آورد شاهد حكم داده اگر دو شاهد آورد حقش را می ستاند و اگر یك شاهد آورد با وجود او قسم می خورد و حقش را می ستاند.

اگر از همه اینها دست برداشته و فرود آئیم، ابوبكر گمان می كرد كه اختیار تمام ما ترك پیامبر و فدك در دست او است، زیرا روایت آورد كه اختیار اینها در دست ولی امر است بطوری كه پنداشته اند كه عمامه و شمشیر و استر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را او به امیرالمومنین بخشد و عرم سهم بنی نضیر و یا صدقه آنجا را به او و عباس بخشید اگر چنین بود قاعده احسان و نیكی اقتضاء می كرد كه ابوبكر فدك را به پاره تن پیامبر خدا كه جز فاطمه كسی از او به یادگر نمانده بود می بخشید تا خطرش آسوده و خوش باشد و سفارش رسول خدا در مورد او حفظ و نگه داری شود، آیا رعایت حال ابوسفیان و معاذ كه آن همه عطا و بخشش به آنها كرد از بانوی زنان و پاره تن رسول خدا لازم تر بود؟! و یا اینكه بخشش فی و اموال اختصاصی به آنها حلال و بر دختر پیامبر حرام بود انسان با انصاف حقیقت حال را می داند و قرار را بر آن می گذارد كه روز قیامت و روز گسترش اعمال از او خواهد پرسید. [5] .

4- ابن ابی الحدید از قاضی القضاه عبدالجبار نقل می كند كه گوید: بهتر و زیباتر و لازمه بزرگواری و كرامت، چه رسد به دین، آن بود كه از آن گونه رفتاری كه نمودند خویشتن را باز می داشتند، این سخنی است كه پاسخ ندارد زیرا احترام و بزرگداشت حق پیامبر و نگه داری جانب و حرمت اواقتضاء می كرد كه دختر آن حضرت را از خود راضی نگه می داشتند و بر فرض كه مسلمان ها نمی خواستند از فدك صرف نظر كنند


به جای فدك مالی دیگر از بیت المال می دادند تا آن حضرت راضی و خشنود و خاطرش آسوده گردد و این گونه بخششها در اختیار پیشوای مسلمانها هست و اگر آن را به مصلحت دید می تواند بدون مشورت با دیگران انجام دهد. [6] .

در مورد اسیران بدر نیز گوید: بر نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید بصری علوی رحمه الله این خبر را قرائت كردم و گفت: آیا تو گمان می كنی كه ابوبكر و عمر این مطلب را نمی دانستند و خود بر آن گواه نبودند، آیا ادب و تكریم مقتضی آن نبود كه با واگذاری فدك به فاطمه دل او را به دست آورده و خاطرش را خشنود سازند و از طرف مسلمانها آن را به او به ببخشند؟ آیا مقام و منزلت او رد پیشگاه رسول خدا از مقام و منزلت خواهرش زینب كمتر بود؟! با اینكه او بانوی زنان جهانیان بود؟! البته این در صورتی است كه هرگونه حقی برای او نه به عنوان نحله و نه به عنوان ارث ثابت نشده باشد. به او گفتم، به موجب روایتی كه ابوبكر آن را روایت كرد فدك جزء اموال و حقوق مسلمانها بود و جایز نبود كه آن را از مسلمانها بگیرد، پاسخ داد: فدیه ابوالعاص بن زیاد ربیع نیز حقی از حقوق مسلمین بود در عین حال رسول خدا آن را از آنها گرفت.

گفتم: رسول خدا صاحب شریعت بود و هر آن چه فرمان می داد عملی بود ولی ابوبكر چنین موقعیتی نداشت.

گفت: نگفتم: چرا ابوبكر آن را به زور از مسلمانها نگرفت و به فاطمه نداد، بلكه گفتم: چرا از مسلمانها نخواست كه از آن دست برداشته و به فاطمه ببخشند،همانگونه كه رسول خدا در مورد فدیه ابوالعاص بن ربیع از آنان خواست كه آن را به او ببخشند، اگر او به مسلمانها می گفت: این دختر پیامبر شما است و آمده این درختان خرما را می خواهد، آیا شما


راضی هستید من آنها را به او واگذار كنم؟ آیا آنان او را از این كار منع می كردند؟

گفتم: همین سخن را قاضی القضاه ابوالحسن عبدالجبار بن احمد می گفت، گفت: آری آن دو (ابوبكر و عمر) بر طبق قانون بزرگواری و ادب كار خوبی انجام ندادند.... [7] .

5- دانشمند پارسا سید بن طاووس رحمه الله گوید: عده ای از اولاد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در زمان مامون خلیفه عباسی داستان فدك و دعوای آن را نزد وی برده و به او گفتند كه فدكو عوالی از مادرشان حضرت زهراء علیهاالسلم بوده و ابوبكر آن را از دست آن حضرت به زور گرفته است از او خواستند كه این ستم را از آنان دفع كرده و حق ایشان را باز گرداند، مامون دویست نفر از علماء عراق و حجاز و دیگر نقاط را احضار كرده و به آنا سفارش اكید كرد كه در این مورد، حق و حقیقت و صداقت و راستی را در نظر گرفته و امانت را به صاحبش برگردانند، مطالبی را كه وارثان فاطمه به او فته بودند بازگو كرده و از آنها خواست احادیث صحیحه ای را كه در این مورد دارند بیان دارند. عده زیادی از نان از بشیر بن ولید و واقدی و بشر بن عتاب در ضمن احادیثی كه سندش از طریق صحابه به رسول خدا می رسدی نقل كردند كه آن حضرت بعد از فتح خیبر چندین قریه از قریه های یهود را به خود اختصاص داد جبرئیل بر آن حضرت نازل شده و این آیه را آورد كه خداوند می فرماید: «و ات ذاالقربی حقه» حضرت از جبرئیل پرسید، «ذی القربی» چه كسی است؟ و حقش چیست؟

جبرئیل گفت: ذی القربی قاطمه است فدك را به او واگذار كن، حضرت فدك را به او داد و بعد از چندی اموالی را نیز به او بخشید، از آن زمان تا


هنگام رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عوائد و منافع آن به فاطمه رسید، ابوبكر بعد از روی كار آمدن و بیعت مردم با او، آن حضرت را از تصرف در فدك و عوالی جلوگیری كرده و آنها را از او گرفت، فاطمه علیهاالسلام در این مورد با او صحبت كرده و گفت اینها به من تعلق داشته و پدرم به من بخشیده است، ابوبكر پاسخ داد من از آن چه كه رسول خدا به تو بخشیده تو را منع نمی كنم. تصمیم گرفت در این مورد سندی نوشته و به او بدهد، عمر از او خواست كه این كار را متوقف ساخته و انجام ندهد و گفت: او یك زن است از او نسبت به آن چه كه ادعاء كرده تقاضای شاهد و بینه كن، ابوبكر از حضرت خواست برای ادعای خود شاهد بیاورد، او هم ام ایمن و اسماء بنت عمیس را به همراه علی بن ابیطالب علیه السلام به عنوان شهود معرفی كرد، آنان همگی بر این مطلب شهادت دادند، ابوبكر آمده علت این كار را از او پرسید ابوبكر داستان را به او گفت، وی نامه را از او گرفته و نابود ساخت و گفت: فاطمه یك زن است و علی بن ابیطالب شوهرش می باشد او به نفع خود نظر می دهد و نمی توان به شهادت دو زن بدون اینكه مردی در بین باشد ترتیب اثر داد ابوبكر به حضرت فاطمه پیغام داده و نظریه عمر را گفت حضرت به خداوند یكتا سوگند یاد كرد كه اینان جز به درستی و راستی شهادت نداده اند، ابوبكر گفت، شاید تو راست گو باشی لكن شاهدی را بیاور كه نخواهد به نفع خود شهادت دهد، حضرت فرمود: آیا از پدرم رسول خدا نشنیده اید كه می فرمود: اسماء دختر عمیس و ام ایمن اهل بهشت می باشند گفتند: آری، فرمود: آیا می شود دو زنی كه اهل بهشتند به باطل و دروغ گواه بدهند؟!

حضرت با حال گریه و ناله از نزد آنان بیرون آمده و در حالی كه پدرش را صدا می زد می گفت: پدرم به من خبر داد كه من نخستین كسی هستم كه به او می پیوندم، به خدا سوگند از این دو نفر به او شكایت خواهم


كرد، بعد از چندی حضرت بیمار شد و وصیت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نگزاردند و تا هنگام وفات از آن دو كناره گرفته و با آنان سخنی نگفت، علی و عباس او را شبانه دفن كردند.

مامون آن عده را از مجلس خود مرخص كرده و روز دیگر هزاران نفر از دانشمندان و فقیهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوی و ترس از خدا آنان را سفارش كرده آنان با یكدیگر به بحث و جدال پرداخته و بعد به دو گروه تقسیم شدند، عده ای گفتند: به نظر ما شوهر همیشه به نفع خود شهادت می دهد و لذا شهادت او اثری ندارد، لكن سوگندی كه فاطمه یاد كرد به همراه شهادت آن دو زن دیگر ادعای او را اثبات می كند.

گروه دیگر گفتند: به نظر ما شهادت به همراه سوگند حكمی را اثبات نمی كند لكن شهادت زوج در نزد ما حجت است و ما معتقد نیستیم كه او به نفع خود شهادت داده است لذا شهادت او همراه با شهادت دو زن مثبت حكم می باشد نتیجه نظریه هر دو گروه با اینكه در مقدماتش با یكدیگر اتلاف داشتند آن بود كه فدك و عوالی ملك فاطمه علیهماالسلام می باشد.

بعد از پایان این نظر خواهی، مامون از آنان خواست كه شمه ای فضائل علی علیه السلام را بازگو كنند.

آنان فضائل متعدده ای از آن حضرت را بازگو كردند كه در رساله مامون آمده است و بعد از آنان خواست كه در فضائل حضرت فاطمه روایاتی بیاورند و آنان نیز روایاتی را در این زمینه خواندند، درباره ام ایمن و اسماء بنت عمیس از آنان پرسید در این زمینه نیز احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت كردند كه آن دو از اهل بهشت می باشند.

مامون گفت: آیا می توان گفت و یا معتقد شد كه علی بن ابیطالب با آنان زهد و پرهیزكاری، بی جهت و به دروغ به نفع فاطمه گواهی دهد با اینكه خداوند و رسولش او را به داشتن این فضائل ستوده اند، و آیا می توان گفت كه او با آن همه علم و فضلی كه داشت حكم نمی دانسته و از روی جهل به


محكمه رفته و شهادت داده، و آیا جایز است كه گفته شود حضرت فاطمه با آن طهارت و عصمتی كه داشته و با اینكه او بانوی زنان جهانیان و بانوی زنان اهل بهشت است- بدانگونه كه روایت كردید- چیزی را بخواهد كه به او تعلق نداشته و در این ادعا به همه مسلمانها ستم روا داشته باشد؟ و بر این مطلب به خداوند یكتا سوگند یاد كند؟! و یا جایز است كه بگوئیم: ام ایمن و اسماء بنت عمیس به دروغ شهادت داده اند با اینكه آن دو از اهل بهشت می باشند؟! طعن و ایراد بر حضرت فاطمه و گواهان او طعن و ایراد بر كتاب خدا و الحاد و كژاندیشی در دین او است، خداوند پاك و منزه است كه قضیه و داستان چنین باشد كه شما گوئید.

بعد مامون، با آنان به همان حدیثی معارضه كرد كه خودشان روایت كرده بودند كه حضرت علی علیه السلام بعد از رحلت حضرت رسول به صدای بلند در بین مردم فریاد زد، و چنین گفت: هر كسی كه طلب یا وعده ای از رسول خدا دارد بیاید و از من بگیرد، عده ای نزد حضرت جمع شدند، حضرت بدون اینكه از آنان بینه و شاهدی بخواهد هر آن چه را كه گفتند به آنان داد، ابوبكر نیز بدانگونه نداء در داد، جریر بن عبدالله حاضر شده و مدعی شد كه چیزهائی را از رسول خدا طلب كار است، ابوبكر نیز بدون اینكه از او بینه و شاهدی بخواهد آنها را به او داد، جابر بن عبدالله نیز نزد ابوبكر آمده و گفت: حضرت رسول به او وعده داده كه از اموال بحرین سه مشت به او بدهد، هنگامی كه مال بحرین رسید ابوبكر سه مشت از آنها را برداشته و بدون اینكه از جابر بن عبدالله بینه و شاهدی درخواست كند به او بخشید.

عبدالمحمود گوید: حمیدی این حدیث را در «الجمع بین الصحیحن» در حدیث نعم از افرد مسلم از مسند جابر آورده و گفته است كه جابر گفت: من شمردم دیدم پانصد تا است، ابوبكر گفت دو برابر آن را بگیر.

راویان رساله مامون گویند، مامون از این تعجب كرده و گفت: آیا


فاطمه و شهود و گواهانش به اندازه جریر بن عبدالله نزد اینان ارزش نداشتند؟!

بعد نوشته های این مساله را فرستاده و دستور داده كه در موسم حج پیش روی همه مردم قرائت شود و فدك و عوالی را به محمد بن یحیی بن حسین بن علی بن الحسین بن علی بن علی بن ابیطالب سپرده تا آن را آباد كرده و منافع و درآمد آن را بین ورثه حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تقسیم كند. [8] .

6- شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی رحمه الله گوید: و ما می دانیم كه آن حضرت جز آن چه كه در آن راه حق را پیمود و بر حق بود چیزی ادعا نمی كرد، آن كس كه او را از حق خود بازداشته و از او بینه و شاهد مطالبه كرده او خود از راه راست منحرف گشته است، زیرا آن حضرت نیازی به شهود و بینه نداشت به خاطر آنكه بر عصمت و مصونیت از غلط و اشتباه و كار زشت آن حضرت دلیل داریم و كسی كه دارای چنین ویژگی باشد در آن چه كه ادعا كند نیازی به دلیل نخواهد داشت.

اگر گفته شود: اولا به چه دلیل او معصوم است و بعد دلیل بیاورید كه چرا كسی كه معصوم باشد نباید ازاو دلیل و برهان مطالبه كرد؟.

گفته می شود: دلیل بر عصمت آن حضرت آیه شریفه قرآن مجید است:

«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا»

و ما قبلا گفتیم كه این آیه شریفه گروهی را شامل می شود كه فاطمه علیهاالسلام یكی از آنها است و این آیه دلالت بر عصمت و طهارت تمام كسانی دارد كه مشمول این آیه می شوند، چون در این مورد اراده دلالت بر فعلی دارد كه واقع شده و دیگر نیازی به تكرار مطالب قبل نیست.

و هم چنین فرمایش رسول كه فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر آن


چه كه او را اذیت كند مرا اذیت می كند پس هر كس كه فاطمه را آزار دهد مرا اذیت كرده و هر كس مرا اذیت كند خداوند عزوجل را آزرده است.

و این فرمایش بر عصمت آن حضرت دلالت دارد زیرا اگر او از شمار كسانی بود كه مرتكب گناه می شوند هیچ گاه اذیت و آزار به او موجب آزار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی شد، بلكه در مواردی كه مستحق و سزاوار اذیتی بود مانند اینكه بخواهند به خاطر گناهی كه انجام داده حد شرعی را بر او اجراء كنند می بایست در آن مورد موجب خوشنودی رسول خدا بشود.

علاوه بر این، ما در مورد این بحث نیازی نداریم كه یقین به عصمت آن حضرت داشته باشیم بلكه همین كه به صداقت و درستی ادعای او علم داشته باشیم در پذیرش گفتار او كفایت می كند و در صداقت آن حضرت هیچگونه اختلافی بین امت اسلامی نیست زیرا كسی شك ندارد، كه آن حضرت در ادعایش دروغ گو نبوده است و وقتی كاذب نبود حتما صادق خواهد بود و صحبت در اینست كه بعد از علم به صداقت آن حضرت آیا واجب است ادعای او را بدون بینه و شاهد پذیرفت یا اینكه پذیرش ادعای او واجب نیست.

آن چه كه بر فصل دوم (عدم نیاز به بینه از شخص معصوم) دلالت دارد اینست كه آوردن بینه بخاطر آنست كه ظن و گمان به وقع یك موضوع بیشتر شود و رجحان پیدا كند، و به همین دلیل شاهد باید عادل باشد تا عدالت او موجب رجحان ظن و گمان بشود و لذا حاكم می تواند در مواردی كه علم به وقع چیزی دارد بدون اینك كسی شهادت بدهد حكم كند زیرا علم او از گواهی شاهدان قویتر است و به همین جهت اقرار منكر چون بیش از شهود و بینه موجب غلبه و رجحان ظن است، مقدم بر اقامه بینه می باشد، وقتی اقرار موجب غلبه ظن و مقدم بر اقامه شهود بود خواه و ناخوه در مواردی كه حاكم علم داشته باشد علم او مقدم بر شهود خواهد بود، وقتی با وجود اقرار نیازی به اقامه شهود نبود حكم ضعیف با


وجود قوی ساقط می شود و در صورت وجود علم نیازی به آن چه كه موجب غلبه و رجحان ظن می شود مانند بینات و شهادات نخواهد بود.

دلیل بر درستی گفتار ما آنست كه راویان و ناقلان حدیث در صحت این داستان و روایت اختلاف و تردیدی ندارند كه مردی اعرابی در مورد ناقه ای با رسول خدا به نزاع برخاست حضرت به او فرمود این ناقه مال من است و من پولش را به تو داده ام، اعرابی گفت: چه كسی بر این مطلب به نفع تو گواهی می دهد؟ خزیمه بن ثابت گفت: من بر این مطلب گواهی می دهم، حضرت رسول پرسید تو از كجا علم پیدا كردی، آیا در آن جا كه من این شتر را خریدم بودی، گفت: نه، لكن از آن جا كه من بین به رسالت تو دارم به این مطلب نیز یقین دارم حضرت فرمود: من شهادت تو را نافذ و قابل اجراء می دانم و آن را به منزله دو شهادت قرار می دهم بدین جهت او را «ذوالشهادیتن نامیدند، این داستانی مشهور و شبیه به داستان حضرت زهراء علیهاالسلام است از آن جهت كه می دانست او رسول خدا است و جز به حق و راستی سخن نمی گوید و حضرت هم به خاطر همین تصدیق و شهادت او را قبول فرمود و از آن جهت كه به هنگام خرید ناقه حاضر نبوده و در عین حال شهادت داده است شهادت او را رد نكردند، بنابراین كسانی كه می دانستند كه حضرت زهراء دروغ نمی گوید و در آن چه كه ادعا می كند صادق است نمی بایست از آن حضرت بینه و شهود مطالبه كنند. [9] .

در جای دیگر می گوید: جای این ایراد نیست كه كسی بگوید: اگر گفتار شما درست است پس چرا هنگامی كه امیرالمومنین به حكومت رسید و زمام را در دست گرفت فدك را به ورثه حضرت زهراء واگذار نكرد، زیرا علت عدم اقدام به این مطلب همان چیزی است كه نسبت به تنفیذ احكام ناروای آنان


در بقیه مطالب وجود داشت كه ما در گذشته به طور مختصر و در مواردی به طور تفصیل در این باره صحبت خواهیم كردیم كه با اینكه زمام امر در دست آن حضرت بود و ظاهرا خلیفه المسلمین به حساب می آمد اما در شرائط سخت به سر می برد و چندان هم دست حضرت در این گونه كارها باز نبود.

از جمله كارهای شگفتی زا همین است كه حضرت زهراء را از حق خود بازمی دارند و به گفتارش در مورد فدك ترتیب اثر نمی دهند و از او بینه و شاهد طلب می كنند ولی حجرات زنان و همسران رسول خدا را بدون اینكه از آنان شاهد و بینه ای درخواست كنند در اختیار آنان می گذارند؟!

در جواب نمی توانند چنین بگویند كه خانها از آن آنها بود چون خداوند متعال آنها را به آنان نسبت داده و فرموده است: «و قرن فی بیوتكن» [10] در خانه های خودتان مستقر شوید،

زیرا اضافه «بیوت» به آنان دلیل بر ملكیت آنان نیست بلكه طبق معمول آنان از سكنای خانه استفاده می كردند و لذا گفته می شود: این خانه فلانی و مسكن او است و از آن اراده ملكیت نمی شود و خداوند متعال فرموده است:

«و لاتخرجوهن من بیوتهن و لایخرجن الا ان یاتین بفاحشه مبینه» [11] .

شبهه ای نیست كه مقصود خداوند متعال آنست كه زنان را از خانه هائی كه در آن نشسته اند خارج نسازید و مقصود از اضافه «بیوت» به آنان ملكیت آن خانه ها نیست.

پس آن چه كه روایت شده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خانه ها را بین زنان و دخترانش تقسیم كرد، این تقسیم به چه دلیل مقتضی ملكیت است و فقط


حق سكونت و نشستن آنان را اثبات نمی كند؟ و اگر رسول خدا به آنان تملیك كرده بود می بایست ظاهر و مشهود باشد و حضرت علی علیه السلام هم كه خانها را از آنان نگرفت و همانطور در دست آنان گذاشت بهمان دلیلی بود كه فدك را از آنان پس نگرفت و آن را مطالبه نكرد و علت آن را قبلا گفتیم.

آن چه كه بر صحت ادعای آن حضرت دلالت دارد و مظلومیت و محرومیت آن حضرت را نسبت به حق خود اثبات می كند روایت متواتره ایست كه می گوید آن حضرت بعد از آن مجلس تا پایان عمر با آنان صحبت نكرده و وصیت فرمود شبانه دفن شود حضرت علی وصیت آن حضرت را اجراء كرده و آن دو نفر بر او نماز نخواندند.

روایت شده كه امیرالمومنین چهل صورت قبر ساخت تا قبر حضرت زهراء معلوم نباشد كه بتوانند حتی بر قبرش نماز بخوانند. چنین كاری با كسی كه كارهایش پسندیده است انجام نمی گیرد و اگر حضرت زهرا از آنان راضی بود و كار آنان را درست می دانست با آنها این چنین رفتار نمی كرد، هیچ كس نمی تواند واقعیتی را كه گفتیم منكر شود زیرا روایات وارده در این باب از شماره بیرون و داستان مشهورتر از آنست كه پنهان ماند.

اگر بگویند: دفن شبانه- بر فرض صحت- طعن و ایرادی بر آنان نیست، زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هم شبانه دفن شد، و عمر هم پسرش را در شب دفن كرد، اصحاب رسول خدا خدا نیز همانگونه كه در روز دفن می شدند گاهی اوقات هم در شب دفن می شدند لذا در این كار طعن و ایرادی نسبت به دیگران محسوب نمی شود، بلكه برای زنان بهتر همانست كه شبانه و بطور پنهانی دفن شوند.

در جواب به آنان گفته می شود: دفن در شب به خودی خود ایرادی بر دیگران به حساب نمی آید بلكه وصیت به دفن شبانه و خشمگین بودن از


آنان و اینكه آنان درخواست ملاقات و عیادت از آن حضرت كردند و آنان اجازه نفرمود تا اینكه رفتند و از حضرت علی درخواست كردند [12] و


حضرت از آنان شفاعت كرد و بعد به درخواست حضرت اجازه فرمود و بعد هم كه وارد شدند روی مبارك را از آنان به طرف دیوار برگردانیده و با آنان صحبتی نكرد تا اینكه بیرون رفتند، اینها طعن و ایراد آنان به حساب می آید، و اگر غیر از دفن شبانه چیز دیگری نبود فقط آن را طعن و ایرادی نمی دانستیم و هیچ كس نمی تواند منكر این جریانات باشد زیرا مشهورتر از آن است كه پنهان ماند.

عبدالرزاق از معمر، از زهری، از عروه، از عایشه، نقل می كند كه فاطمه و عباس نزد ابوبكر رفته و میراث خود را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او خواستند، در آن هنگام زمین فدك و سهم او را از خیبر مطالبه می كردند، ابوبكر به آن دو گفت: از رسول خدا شنیدم كه می فرمود: «از ما ارث برده نمی شود (چیزی به ارث نمی گذاریم)، هر آن چه از ما بماند صدقه است» راوی گوید:فاطمه خشمگین شد و از نزد او بیرون رفت و از او كناره گرفت و تا هنگام مرگ با او صحبت نكرد علی علیه السلام او را در شب دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد تا بر جنازه او حاضر شود.

عایشه گوید: تا وقتی كه فاطمه علیهاالسلام زنده بود علی موقعیت و آبروئی در بین مردم داشت ولی بعد از آنكه فاطمه از دنیا رفت مردم از او برگشته و دیگر به او توجهی نداشتند.

عیسی بن مهران (به اسنادش) از سعید بن جبیر، از ابن عباس روایت كند كه: فاطمه وصبت فرمود كه هنگامی كه از دنیا رفت به ابوبكر و عمر اطلاع داده نشود و آن دو بر او نماز نخوانند.

راوی گوید: علی علیه السلام فاطمه را شب دفن كرد و آنان را خبردار نكرد. [13] .


این جمله كه مرحوم شیخ طوسی رضوان الله علیها فرموده كه: «علت واگذاری فدك و دنبال آن را نگرفتن، همان جهتی است كه باعث شد حضرت علی علیه السلام احكام و دستوراتی كه از ناحیه آنان صادر شده بود تنفیذ كند... و حضرت در تقیه شدیدی بسر می برد» این مطلب شدت مظلومیت آن حضرت را اثبات می كند، همانگونه كه حضرت خود فرمود: اگر مردم را وادار می كردم كه آنها را ترك كنند و سنتهای تغییر یافته بعد از رسول خدا را می خواستم به جای خود برگردانم و به همان گونه كه در زمان آن حضرت بود انجام دهم لشكریانم از اطرافم پراكنده می شدند و تنها و بی كس می ماندم و یا فقط تعداد اندكی از شیعیانم را داشتم كه قدر و منزلت مرا از كتاب خدای متعال و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شناخته بودند،آیا می بینید كه از دستور می دادم مقام ابراهیم را به همان جائی كه رسول خدا آن را در آن جا نهاده بود قرار دهند و فدك را به ورثه حضرت زهراء بر می گردانند... از پیرامون من پراكنده و متفرق می شدند.

به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز برای نماز واجب در جماعت حاضر نشوند و اعلام كردم كه نماز نافله را به جماعت خواندن بدعت است، برخی از لشكریانم كه در ركاب من می جنگیدند فریاد زدند، ای مسلمانان سنت عمر تغییر یافت، ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان بازمی دارند، و ترسیدم كه یك جناح از لشكریانم سر به آشوب بردارند. [14] .

شیخ طوسی رحمه الله در كتاب: «المفصح فی امامه ایرالمومنی و الائمه علیهماالسلام» گوید: و اما آن چه كه سوال كننده در مورد نماز خواندن آن حضرت با آنان پرسید؟! در پاسخ می گوئیم كه نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتداء كردن به آنها نبود، بلكه حضرت نماز خودش را


می خواند، با ركوع آنان به ركوع می رفت و به همراه تكبیرشان تكبیر می گفت و این گونه همراهی و هم آهنگی به فتوای هیچ یك از فقهاء اقتداء محسوب نمی شود...

و اما اینكه از آنان اموال و بخششهایشان را می پذیرفت این هم به خاطر آن بود كه به مقداری از حق خود دست می یافت، و هر كسی كه از دیگری طلبی و حقی دارد می تواند از هر راهی كه ممكن شد حق خود را بازستاند...

و اما ازدواج كردن با كنیزانی كه به وسیله لشكریان آنان اسیر شده و به عنوان غنائم جنگی نصیب آنان می شد در این مورد نظریات دانشمندان مختلف است، برخی گفته اند كه حنفیه را رسول خدا به آن حضرت بخشیده بود و با فرمایش آن حضرت ازدواج با او برایش حلال شده بود، برخی گفته اند كه او مسلمان شد و حضرت ازدواج با او برایش حلال شده بود، برخی گفته اند كه او مسلمان شد و حضرت بعد از مسلمان شدنش با او ازدواج كرد. و نیز گفته شده كه حضرت او را خرید و آزاد كرد و بعد با وی ازدواج نمود. [15] .

7- عالم زاهد، سید بن طاووس گوید: و از جمله نكات دقیق و ظریقی كه در مورد بازگردانیدن فدك بعد از رسیدن به خلافت از طرف حضرت علی علیه السلام گفته شده است روایتی كه ابن بابویه در كتاب «العلل» در باب «علت بازنگردانیدن فدك بعد از رسیدن به خلافت» آورده است كه ابوبصیر از حضرت صادق علیه السلام سوال می كند چرا حضرت علی بعد از آنكه زمام خلافت و حكومت را به دست گرفت فدك را برنگردانید و از آنها پس نگرفت، حضرت فرمود: به خاطر آنكه هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنیا رفته بودند، خداوند ستمگر را كیفر و به ستمدیده پاداش و اجر عنایت كرده بود و حضرت خوشش نمی آمد كه چیزی را كه خداوند غاصبش را


كیفر و غصب شده را پاداش داده بود و برگردانده و پس بگیرد.

وی در همین فصل پاسخی دیگر را ذكر كرده و روایتی را كه اسنادش به ابراهیم كرخی می رسد آورده كه او می گوید از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم چرا امیرالمومنین بعد از آن كه به حكومت رسید فدك را به ملك خود برنگردانید؟ حضرت پاسخ داد به خاطر اقتداء به حضرت رسول كه بعد از فتح مكه، هنگامی كه به ایشان گفته شد یا رسول الله آیا خانه خود را برنمی گردانید؟ فرمود: مگر عقیل خانه ای را برای ما باقی گذارده؟. ما خانواده ای هستیم كه اگر چیزی از ما به ستم گرفته شد برنمی گردانیم و بدین جهت هم حضرت علی بعد از آنكه به حكومت رسید فدك را پس نگرفت. وی (ابن بابویه) نیز در همین فصل پاسخ سومی را آورده است، او به اسنادش از علی بن فضال از پدرش از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل می كند كه از ایشان پرسیدم چرا امیرالمومنین بعد از آنكه به حكومت رسید فدك را برنگردانید و فرمود: بخاطر آنكه ما خانواده ای هستیم كه حقوق خود را از كسی كه به ما ستم كرده باز پس نمی گیریم و فقط خداوند است كه حق و انتقام ما را می گیرد، ما سرپرست و اولیاء مومنین می باشیم به نفع آنان حكم كرده و حقوق آنان را از كسانی كه به آنان ستم كرده اند می گیریم و برای خودمان چیزی را نمی گیریم. [16] .

8- جاحظ می گوید [17] : عده ای چنین پنداشته اند كه دلیل بر صداقت خبر ابوبكر و عمر در منع میراث حضرت زهراء و برائت ذمه و ساحت آنان از این ستم آن است كه صحابه رسول خدا بر آنان ایراد نگرفته و متعرض آنها نشدند،... به آنان گفته می شود كه اگر عدم تعرض مردم نسبت به آن دو را دلیل بر صداقت و حقانیت آنان بگیریم، می بایست نسبت به آن طرف


دعوا كه ستمدیدگان و طلبكاران آنان باشند همین سكوت و عدم تعرض از طرف صحابه نسبت به آنان نیز وجود داشته است، دلیل بر صدق ادعای آنان و پذیرش و صحیح دانستن گفتارشان باشد، چون می بینیم درگیری و محاجه و اصرار بر باز پس گیری میراث خود داشتند و چنین رسیده است كه حضرت زهراء وصیت كرد كه ابوبكر بر او نماز نخواند و به هنگامی كه برای مطالبه حقش نزد ابوبكر آمد به او گفت: بعد از آن كه تو بمیری ارث تو به چه كسی می رسد؟ گفت به خانواده و فرزندانم، گفت: ما را چه شده كه نمی توانیم از رسول خدا ارث ببریم؟

آن حضرت هنگامی كه از میراثش ممنوع، حقش ربوده، بیماری بر او چیره كارش دشوار شده و مشاهده فرمود كه پایمال و لگد كوب گشته و از پرهیزكاری و خدا ترسی آنان ناامید شده آثار ناتوانی و كمبود یاور خود را احساس كرد ابوبكر را مورد خطاب قرار داده و به او گفت: تو را در نزد خداوند نفرین خواهم كرد، وی پاسخ داد من تو را دعا خواهم نمود، فرمود: به خدا سوگند برای همیشه با تو صحبت نخواهم كرد، گفت: من هیچ گاه از تو دوری نخواهم نمود. اگر ایراد نگرفتن بر ابوبكر از طرف مردم دلیل بر درستی كار او در جلوگیری از حق حضرت فاطمه باشد، همین ایراد نگرفتن در مورد مطالبه حق از سوی حضرت فاطمه نیز وجود دارد و كمترین چیزی كه بر مردم واجب بود همان است كه او را نسبت به ادعای بی موردی كه كرده آگاه كنند و از جهل و نادانی به در آورده آن چه را كه فراموش كرده به او یادآوری كنند و اجازه ندهند كه به بیراهه رفته قدر و منزلت خود را پائین آورده و پیوند خود را از دوستان و وابستگان قطع نماید، وقتی می بینیم كه مردم به هیچ یك از دو طرف درگیر كاری ندارند و نسبت به جریانات سیاسی بی تفاوت هستند و برایشان فرق نمی كند، نمی توانیم سكوت آنان را دلیل بر رضایتشان بگیریم و می بایست به اصل حكم الهی در مورد میراث مراجعه كنیم و این مراجعه به


قانون خدائی برای ما و برای شما مناسب تر و شایسته تر است.

اگر بگویند: شما چگونه می پندارید كه ابوبكر به آن حضرت ظلم و ستم روا داشته با اینكه می بینیم كه هر چه آن حضرت نسبت به او بیشتر تندی و خشونت به خرج می دهد او آرام تر و ملایم تر با آن حضرت صحبت می كند، حضرت می گوید: به خدا سوگند برای همیشه با تو صحبت نخواهم كرد و او پاسخ می دهد: ولی من هیچ گاه از شما دوری نمی كنم، بعد می فرماید به خدا سوگند برای همیشه بر تو نفرین خواهم كرد، او در جواب می گوید: من برای شما دعا خواهم نمود، و بعد این سخنان تند و غلیظ را در مركز خلافت و در حضور قریش و صحابه از آن حضرت تحمل می كند و با اینكه لازمه مقام خلافت احترام و تكریم است و می بایست هر چه بیشتر شكوه و جلالش حفظ شود در عین حال با كمال احترام با آن حضرت برخورد كرده از او پوزش طلبیده با كلماتی محترمانه با او سخن می گوید: آبرویش را نگه می دارد و با گرمی و محبت روی به او كرده و می گوید: هیچ كس نزد من در حال تهی دستی گرامی تر از تو نیست و به هنگام بی نیازی كسی را از تو بیشتر دوست ندارم لكن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه می فرمود: «ما گروه پیامبران چیزی را به ارث نمی گذاریم، هر آن چه كه از ما باز ماند صدقه است.»؟

به آنان گفته می شود: این به دلیل برائت از ظلم و بر كناری از تعدی و ستم نیست، ستمگران سیاستمدار هنگامی كه عادت به ظلم و ستم می كنند در عین حال از هوش سرشاری نیز برخوردارند لذا قیافه مظلومانه به خود می گیرند و چهره دادخواهی و عدالت جوئی و طرفداری از حق و تواضع دوستانه نشان می دهند، شما چگونه ایراد نگرفتن مردم را حجت قاطعه و دلیل روشن بر حقانیت ابوبكر گرفتید با اینكه دیدید كه عمر رسما بر روی منبر فریاد زد كه: «دو متعه، متعه حج و متعه حج و متعه زنان در زمان رسول خدا حلال بود و من آنها را منع كرده و بر انجام آنها كیفر می كنم.» شما


هیچ كس را نمی یابید كه بر این گفتار او ایراد گرفته و تحریم او را نسبت به حلال خدا زشت و ناروا شمرده باشد و او را در این كار بر خطا دانسته و از سخنان او به شگفت آمده و یا از او توضیح بخواهد!

شما چگونه بر ایراد نگرفتن صحابه استدلال می كنید با اینكه می دانید كه عمر خود در روز سقیفه شهادت داد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است كه: «امامان از قریش می باشند» و بعد در شكوائیه اش می گوید كه: اگر سالم زنده می بود در خلافت او هیچ شك و شبهه ای به من روی نمی داد، این سخن را در جائی می گوید كه شایستگی تمام شش نفری كه برای شركت در شورای خلافت تعیین كرده بود مورد شك و تردید قرار می دهد با اینكه سالم برده زنی از انصار بود كه وی او را آزار كرده و بعد از مرگش میراث او را از آن خود كرده بود، بعد این سخن ناروای او را هیچ یك از صحابه رد نكرده و كسی با او رویاروئی ننموده و از گفتارش اظهار تعجب و شگفتی نكرد، ایراد نگرفتن دلیل بر درستی و صحت گفتار كسی است كه هیچ گونه ترس و بیمی در بین نباشد ولی سكوت و عدم ایراد در مقابل كسی كه دارای جاه و جبروت و امر و نهی و كشتن و بستن و زندان و آزادی است حجتی شفابخش و دلیلی روشن نخواهد بود. [18] .

9- دانشمند گرامی هاشم معروف الحسنی گوید: پرسشی كه خود به خود در اینجا به میان می آید آنست كه: در صورتی كه رسول خدا فدك را به آن حضرت بخشید چنانكه ادعایش چنین بود و در این ادعا راستگو و بر حق بود و آن حضرت از منافع و عوائد آن محل به اندازه خرج خود برداشته و بقیه را در اختیار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گذاشت نمی توان تصور كرد كه این موضوع از دیدگاه صحابه پنهان بوده و كسی از آن آگاه نبوده است مخصوصا كسانی كه پیوسته در خدمت آن حضرت بوده و از ایشان


جدا نمی شدند در عین حال چنانكه در بعضی روایات آمده كسی جز حضرت علی و ام ایمن و حسنین علیهم السلام برای شهادت حاضر نشد.

پاسخ این سوال اینست كه برای فاطمه اقامه شهود چندان دشوار نبود و به گواهی افرادی هم چون ام ایمن و یا فرزندانش حسن و حسین كه در آن هنگام صغیر بودند نیازی نداشت و خود می توانست افرادی هم چون سلمان ابوذر و عمار و مقداد و عباس و اولادش و ابوسعید خدری را برای شهادت بیاورد تا كسی نتواند آنها را رد كرده و بهانه ای برای نپذیرفتن شهادتشان داشته باشد، اینان همگی بر صداقت و حقانیت آن حضرت در هرگونه شرائطی و لو با تحمل انواع ناراحتی و شكنجه ها شهادت می دادند، لكن اگر چنین موضع گیری از آن حضرت اتفاق افتاده و اصل آن صحت داشته باشد قاعدتا نباید فقط به خاطر فدك باشد زیرا فدك برای آن حضرت چندان اهمیت نداشته است و اگر این خبر صحیح باشد كه حضرت زهراء امیرالمومنین و حسنین را برای شهادت به آنجا آورده این به خاطر آن بوده است كه مخالفت صریح دستگاه خلافت را با فرمایشات حضرت رسول در مورد آنان آشكار سازد كه اگر بیست نفر از دیگر افراد صحابه را احضار می فرمود به این هدف نمی رسید و آنها هم می توانستند شهادت آن بیست نفر را با گواهی ده ها نفر دیگر از صحابه رد كنند چنانكه شهادت علی علیه السلام و ام ایمن را با شهادت عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن عوف رد كردند، به طوری كه عبارت سابق شرح نهج البلاغه گویای این مطلب بود، و به همانگونه كه ارث بردن آن حضرت را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با جعل حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» رد كردند... [19] .



[1] آل عمران، 61، هر كس در مورد اين مطلب بعد از آنكه يقين و علم برايت حاصل شد محاجه كرد بگو بيائيد تا پسرانمان و پسرانتان، زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را بخوانيم بعد نفرين كرده و لعنت خداوند را بر دروغ گويان قرار دهيم.

[2] الاحزاب، 33.

[3] النص و الاجتهاد، مورد 8 صفحه 110- 119.

[4] كنز الفوائد/ 361- 362. از رساله تعجب.

[5] دلائل الصدق، 3/ 66- 71.

[6] شرح نهج البلاغه 16/ 286.

[7] شرح نهج البلاغه، 14/ 190- 191.

[8] الطرائف. /248- 251.

[9] تلخثيص الشافي، 3/ 122- 124.

[10] الاحزاب، 33.

[11] الطلاق، 1. زنان مطلقه را از خانهاي خود خارج نكنيد و آنان نيز خارج نشوند مگر اينكه كار زشت آشكاري انجام دهند.

[12] بان قتيبه دينوري متوفاي سال 276 گويد: عمر به ابوبكر گفت، بيا برويم نزد فاطمه چون ما او را به خشم آورده ايم، با يكديگر به منزل آن حضرت رفته و اجازه خواستند كه بر آن حضرت وارد شوند، حضرت اجازه نداد، نزد حضرت علي رفته و با او صحبت كردند و آن حضرت آن را به حضور حضرت فاطمه عليهاالسلام برد، هنگامي كه روبروي آن حضرت نشستند روي خود را به طرف ديوار برگردانيد. آنان به آن حضرت سلام كردند و جواب سلام آنان را نداد، ابوبكر لب به سخن گشوده و گفت: اي حبيبه رسول خدا، به خدا سوگند كه خويشاوندان رسول خدا از خويشاوندان خودم نزد من محبوبتر مي باشند، و تو در نزد من از عايشه دخترم محبوبتري و دوست مي داشتم كه روز رحلت پدرت من نيز از دنيا مي رفتم و بعد از او در اين دنيا باقي نمي بودم، آيا شما مرا چنين آدمي مي بينيد كه با اينكه عارف به حق شمايم و فضيلت و شرافت تو را به خوبي مي دانم در عين حال حق تو را بگيرم و از ميراث رسول خدا مانع شوم، نه اين چنين نيست، جز اينكه من از پدرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: «ما ارث نمي گذاريم، هر آن چه از ما بماند صدقه است».

فرمود: آيا شما خود اين چنين مي بينيد كه اگر من حديثي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برايتان نقل كنم كه شما به آن حديث آشنا باشيد به آن عمل عمل خواهيد كرد؟.

گفتند: آري، فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشنيده ايد كه مي فرمود: «خشنودي فاطمه خشنودي من و خشم فاطمه موجب خشم و غضب من است، هر كس فاطمه دخترم را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود و راضي سازد مرا خشنود و راضي ساخته و هر كس فاطمه را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده است»؟

گفتند: آري، اين حديث را از رسول خدا شنيده ايم،

فرمود: پس من، خداوند و فرشتگانش را شاهد و گواه مي گيرم كه شما مرا به خشم درآورده و راضي نساختيد و هرگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات كردم از شما به او شكايت خواهم كرد،

ابوبكر گفت: من از خشم و غضب آن حضرت و خشم و غضب تو اي فاطمه به خداوند پناه مي برم بعد شروع به گريه كرد و چنان مي گريست كه نزديك بود جانش به دررود و در آن لحظه حضرت مي فرمود: به خدا سوگند، به دنبال هر نمازي كه بخوانم تو را نفرين مي كنم... علي عليه السلام تا وقتي فاطمه عليهاالسلام زنده بود بيعت نكرد و او بعد از پدرش بيش از هفتاد و پنج شب زنده نبود. «الامامه و السياسه، 1/ 13»

[13] تلخيص الضافي، 3/ 129- 132.

[14] الامام علي عليه السلام تاليف نويسنده / 560.

[15] الرسائل العشر، ط النشر الاسلامي، / 125، «تلخيص الشافي»، 2/ 157.

[16] الطرائف، 251- 252 ط خيام قم.

[17] رسائل صفحه 300.

[18] الغدير، 7/ 226- 131.

[19] سيره الائمه عليهم السلام، / 130، ط بيروت.